loading...
او خواهد امد
مهدی بازدید : 57 چهارشنبه 07 آبان 1393 نظرات (0)

سر: ضعيفه!دلمون برات تنگ شده بود اومديم زيارتت کنيم!
دختر: توباز گفتي ضعيفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: واااااي… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشيد ويکتوريا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزيز مني، خوب شد؟… آشتي؟
دختر:آشتي… راستي گفتي دلت چي شده بود؟
پسر: دلم! آها يه کم مي پيچه…! ازديشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چيه؟ نميگم مريضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: اي بابا… ضعيفه! اين نوبه اگه قهرکني ديگه نازکش نداري ها!
دختر: بازم گفت اين کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! ميدوني که من اونايي رو که دوست دارم اذيت ميکنم… هي نقطه ضعف ميدي دست من!
دختر: من ازدست توچي کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پيچ ميخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… ليلي قرن بيست ويکم من!
دختر: چه دل قشنگي داري تو! چقدر به سادگي دلت حسوديم ميشه!
پسر: صفاي وجودت خانوم!
دختر: مي دوني! دلم… براي پياده روي هامون… براي سرک کشيدن تومغازه هاي کتاب فروشي ورق زدن کتابها… براي بوي کاغذ نو… براي شونه به شونه ات را رفتن و ديدن نگاه حسرت بار بقيه… آخه هيچ زني که مردي مثل مرد من نداره!
پسر: مي دونم… مي دونم… دل منم تنگه… براي ديدن آسمون چشماي تو… براي بستني شاتوتي هايي که باهم ميخورديم… براي خونه اي که توي خيال ساخته بوديم ومن مردش بودم….!
دختر: يادته هميشه ميگفتي به من ميگفتي “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو ياد دخترهاي ابرو کمون قجري مي انداختي!
دختر: ولي من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقي نمي کنه!
دختر: آخ چه روزهايي بودن… چقدردلم هواي دستاي مردونه ات رو کرده… وقتي توي دستام گره مي خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چيزي نميگي؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببينم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهي من بميرم… چشات چرا نمناکه… فداي توبشم…
پسر: خدا… نه… (گريه)
دختر: چراگريه ميکني؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گريه نکن … من دوست ندارم مرد گريه کنه… جلو اين همه آدم… بخند ديگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتي دستاتو کم دارم چطوري بخندم؟ کي اشکامو کنار بزنه که گريه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گريه ميکنماا
پسر: باشه… باشه… تسليم… گريه نمي کنم… ولي نمي تونم بخندم
دختر: آفرين! حالا بگو براي کادو ولنتاين چي خريدي؟پسر: توکه ميدوني من از اين لوس بازي ها خوشم نمياد… ولي امسال برات يه کادو خوب آوردم…
دختر: چي…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آويزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدي؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گريه)… برات يه دسته گل گلايل!… يه شيشه گلاب… ويه بغض طولاني آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها ديگه بدون تو خيابونها صفايي نداره…!
اينجاکناره خانه ي ابديت مينشينم و فاتحه ميخونم…
نه… اشک و فاتحه
نه… اشک و فاتحه و دلتنگي
امان… خاتون من! توخيلي وقته که…
آرام بخواب باي کوچ کرده ي من…
ديگر نگران قرصهاي نخورده ام… لباس اتو نکشيده ام…. و صورت پف کرده از بي خوابيم نباش…!
نگران خيره شدن مردم به اشک هاي من هم نباش..?!
بعد از توديگر مرد نيستم اگر بخندم…
اما… تـوآرام بخواب

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
دیروز به تاریخ پیوست فردا معماست امروز هدیه ای است که باید قدر ان را بدانیم.......
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    مقدار علاقه مندی شما از وبلاکم؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 76
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 32
  • بازدید سال : 69
  • بازدید کلی : 6,661